موفقیت در عشق

موفقیت در عشق ( برگرفته از کتاب آنتونی رابینز)

* عشق واژه ای ناشناخته است!!! که در اعماق وجود هر انسان است، عشق شاید در توانایی هاست، رویا نیست!!! عشق، شور شگفت انگیز دوست داشتن است.

*الزاما همه اصل هایی که بدان معتقدید درست نمی باشد. بعضی از اصول گرائیها اشتباه است. شخصی مغرور که همه چیز را برای خود می خواهد بین خود و عشق فاصله زیادی ایجاد کرده است.

* آنان که طعم عشق واقعی را چشیده اند موفق ترین افراد در اجتماع خود بوده و هستند. این افراد همه راه هایی که به عشق منجر می شود، پیموده اند.

*تا در ضمیر درونی و افکار خود تغییر اساسی ایجاد نکنید به دروازه ی عشق وارد نخواهید شد.

* وقتی با حرف های کنایه آمیز و نیشدار، طرفتان را تحقیر می کنید و با سخن های نسنجیده ارزش های او را زیر سوال می برید، پایه های عشق خود را ویران کرده اید!

* برای موفقیت باید عاشق باشید، عاشق هیچ گاه از عشق نمی هراسد، شاید عشق در خانه مار باشد، عاشق باید بدون هراس دست در خانه مار کند تا عشق را بدست آورد.

* وقتی راه عشق را انتخاب کردی هرگز نترس، از درد و سختی راه خسته نشو باید بپذیری درد بخشی از عشق است.

* هنگامی که عشق خود را ابراز می کنید طعم آن را دوباره می چشید، عشق را همچون هدیه ای به دیگران تقدیم کنید و به خود اجازه دهید هدیه ی دیگران را بپذیرید.

* عشق واقعی به سخنرانی کردن نیست، بلکه به کمتر صحبت کردن است و با نگاه با عشق خود سخن گفتن!

* عشق درمانگر همه مشکلات روزگار است و بهترین راه حل برای مردان و زنان است که خود را در پیچ و خم مشکلات زندگی گم کرده اند.

* آیا عشق، خجالت دارد؟ آنان که موفق ترند شجاع ترند، آنان که شجاع ترند عاشق ترند.

* راه زندگی و عشق برای شما مردان و زنان باز است در صورتی که ناامیدی و ترس به خلوت عشقتان وارد نشود.

* عشق واقعی همیشه راه خود را پیدا می کند و هیچ گاه به راه خطا نمی رود

۱۰۱۶

 

هیچ کس فکر نکرد که در آبادی ویران شده دیگر نان...نیست و همه مردم شهر بانگ برآورده اند که چرا سیمان نیست؟ چرا ایمان نسیت؟ و کسی فکر نکرد که زمانی شده است که به غیر از انسان...هیچ چیز ارزان نیست. دکتر شریعتی

.................................................................................................................

کودکی با پاهای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی در حال عبور او را دید . او را به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت: مواظب خودت باش کودک پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟ زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم کودک گفت:می دانستم با او نسبت دارید

................................................................................................................

پروفسور حسابی: روزی در آخر ساعت درس یک دانشجوی دوره دکترای نروژی ، سوالی مطرح کرد: استاد،شما که از جهان سوم می آیید،جهان سوم کجاست ؟؟ فقط چند دقیقه به آخر کلاس مانده بود.من در جواب مطلبی را فی البداهه گفتم که روز به روز بیشتر به آن اعتقاد پیدا می کنم.به آن دانشجو گفتم: جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند،خانه اش خراب می شود و هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد.