کودکانه

 ای کاش می توانستیم بغضهایمان را به آسمان هدیه دهیم تا بر احساس ترک خورده مان نم نم طراوت ببارند.

 ای کاش صدای طبلهای به ظاهر تظاهر بر سکوت سادگیمان طنین نمی انداخت.

وقتی امیر علی رو تو کوچه دیدم که روی سه چرخه نشسته بود بی اختیار دلم خواست که سوار سه چرخش بشم به خودم گفتم آره سوار شو مگه چیه؟

گاهی وقتا تو این آشفته بازاری که ما اسمشو گذاشتیم زندگی آدم احساس می کنه که داره زیر چرخ دنده هاش له میشه ، انقدر تنهایی که نمی تونی حرف دلتو به کسی بگی به خودت میگی کاش بچه بودم . حالا که سوار سه چرخه شدم تمام این فکرها به سرم زده و با خودم میگم یادش بخیر بچه که بودم همه بهم می گفتن امیر کوچولو، چقدر دلم میخواد یه بار دیگه بشم همون امیر کوچولوی پاک و صادق و بی گناه.

دلم می خواد در نهایت تنهایی عاجزانه فریاد بزنم بابا مگه ما دل نداریم که یاد کودکیمون بیفتیم.

 

 عکس از میثم عابدی