می خواهم نگاهت را بنویسم
اما
صدایی در گوشم پژواک وار
فریاد می کشد
نگاهش را خیره شو
که در نگاهش
هزاران آتش زرتشت
بر هزاران پاره قلبم
جلایی تازه بخشد
نگاهی که در آن
زیبایی ماه
گرمای خورشید
و صداقت خدا نهفته
نگاهش را خیره شو
که در نگاهش
صدای عشق را
تا همیشه فدایی شو
ای یگانه آسمان !
می خواهم تو را بنویسم
اما دلم فریاد می کشد
که نوشتن جایز نیست
که او را باید
تا همیشه آسمان پرستید
تا شاید
روزی قدمهایش را
بر سنگفرش چشمانم
نوازش کند
ای یگانه آسمان !
می خواهم عشقم را بنویسم
اما
قلم فریاد می کشد
او را عاشق باش
نه نویسنده