ماه رمضون

عجیب حسی ست میهمان خدا بودن.

خودت هم معترفی که بی هیچ چیز آمده ای. تنها داشته ات - دلت - را در مُشت می گیری و نشانش می دهی: ببین! همین را دارم؛ که آن هم جز تیرگی رنگی ندارد... اما چرا ! انگار یک چیز دیگر هم دارد... رنگی از محبت که زیر ابری از شرم خودش را قایم کرده.

اولش رویت نمی شود لب بگشایی. شرمندگی قفلت کرده. من با خودم چه کرده ام؟!


کم کم خجالت را کنار می گذاری. حواست هست؛ زیر چشمی تو را می پاید. انگار او مشتاق تر است!

 دلت تاپ تاپ می کند و دلش هم؛ دلت تنگ است و دلش تنگ تر!

وای چه خدای مهربونی!


لبی تر می کنی... براندازت می کند. منتظر است!  چه بگویم؟!

چینی دلت که تَرک می خورد ، دستت را می گیرد و می کشد طرف خودش.

صورتت که خیس می شود، آغوش می گشاید و تنگ در بغلت می گیرد! چنان مشتاقانه فشارت می دهد که به نفس نفس می افتی!

بقدری با محبت نگهت داشته که زبانت بند می آید . مست گرمای آغوشش می شوی...

پس تو هم دستی بسویش دراز کن!  

 

 

یا حق!

آموخته ها

آموخته ام که:

آموخته ام که ؛ وقتی عاشقم ، عشق در ظاهرم نیز نمایان می شود .

 آموخته ام که ؛ عشق مرکب حرکت است نه مقصد حرکت .

آموخته ام که ؛ این عشق است که زخمها را شفا می دهد ، نه زمان .

آموخته ام که ؛ ؛ هیچکس در نظر ما کامل نیست مگر تا زمانی که عاشقش شویم.

آموخته ام که ؛ بهترین کلاس درس دنیا کلاسی است که زیر پای خلاق ترین فرد دنیاست .

آموخته ام که ؛ که مهم بودن خوبست ، ولی خوب خوب بودن از آن مهمتر است .

آموخته ام که ؛ تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند .

آموخته ام که ؛ خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید پس چطور می شود که من همه چیز را در یک روز بدست آورم .

آموخته ام که ؛ چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمی دهد .

آموخته ام که ؛ که در جست و جوی محبت و خوشبختی زمانی برای تلف کردن وجود ندارد .

آموخته ام که ؛ اگر در ابتدا موفق نشدم با شیوه ای جدیدتر دوباره بکوشم .

آموخته ام که ؛ موفقیت تنها یک تعریف دارد : « باور داشتن موفقیت » .

آموخته ام که ؛ تنها کسی مرا شاد می کند ، که می گوید « تو مرا شاد کردی » .

آموخته ام که ؛ گاهی مهربان بودند ، بسیار مهمتر از درست بودن است .

آموخته ام که ؛ هرگز نباید به هدیه ای که از طرف کودکی داده می شود ، « نه » گفت .

آموخته ام که ؛ در آغوش داشتن کودکی که به خواب رفته ، یکی از آرامش بخش ترین حس های دنیا را درون آدمی بیدار می کند .

آموخته ام که ؛ زندگی مثل طاقه پارچه است . هر چه به انتهای آن نزدیک تر می شوی ، سریعتر می گذرد.

آموخته ام که ؛ باید شکرگزار باشیم که خدا هر آنچه می طلبیم را به ما نمی دهد .

آموخته ام که ؛ وقتی نوزادی انگشت کوچکتان را در مشت کوچکش می گیرد ، در واقع شما را به اسارت زندگی می کشد .

آموخته ام که ؛ هر چه زمان کمتری داشته باشم کارهای بیشتری انجام می دهم .

آموخته ام که ؛ همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمکش نیستم ، دعا کنم .

آموخته ام که ؛ زندگی جدیست ولی ما نیاز به «دوستی» داریم که لحظه ای با او از جدی بودن دور باشیم .

آموخته ام که ؛ تنها چیزی که یک شخص می خواهد ؛ فقط دستی است برای گرفتن دست او و قلبی برای فهمیدنش .

آموخته ام که ؛ وقتی با کسی روبرو می شویم ؛ انتظار « لبخندی » از سوی ما دارد .

آموخته ام که ؛ لبخند ارزانترین راهی است که می توان با آن نگاه را وسعت بخشید .

آموخته ام که ؛ باد با چراغ خاموش کاری ندارد .

آموخته ام که ؛ به چیزی که دل ندارد ، نباید دل بست .

آموخته ام که ؛ خوشبختی
جستن آن است نه پیدا کردن آن

من

عشق یعنی پاکی و صدق و صفا خود شناسی حق شناسی از وفا
عشق یعنی دور بودن از خطا بنده بودن خلوت دل با خدا
عشق یعنی نفس را گردن زدن پاک و طاهر گشتن روح و بدن
عشق یعنی صیقل زنگار دل دیدن اسرار غیب در جام دل

***************************************************

مرگ من فاجعه است

در تنهایی غمگین خیال

در فصل سردی از زمان

در زمانی که وجودم

غوطه خورده در لجن زار نیاز

مرگ من فاجعه است

آن زمانی که ز غم جان بدهم

ان زمانی که تیغ تنفر

روی رگهای تنم قدم زند

مرگ من زیباست

ان زمانی که لب خندان بروم

هر چه محال است

پس زشت باید مرد همچو

مردن توی مرداب.

Image and video hosting by TinyPic