این دل ....

نه اهل رفتن است این دل
نه کس او را هوادار است
اگر هر لحظه می نالد
به هیچ عشقی، گرفتار است
نمی خواهد رها کردن
هوای آشنایی را
نمی خواهد پذیرفتن
جهان بی پناهی را
هنوز امید می جوشد
نمیدانم چرا از او؟
هنوز او را توان میراند
به رقص ناوک ابرو
دلم از شیشه است، اما
تو گویی شهوتش سنگ است
تمام روزگارش را
به عقلم سخت در جنگ است
هم از من در گریز است او
هم از او در گریز آنها
نه من ایمن ز آشوبش
نه آسوده است از او جانها
دلم در شهر رویا مست و من در چنگ دورانم
از این همزیستی با جان فرّارم پریشانم

نظرات 1 + ارسال نظر
ساقی یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:50 ق.ظ http://saboyekhali.blogfa.com

سلام
شعری که نوشتی قشنگه ولی وجدانن این چه طرز صفحه آراییه؟آخه با عینک فروشا قرارداد بستی یا با بصیرت بشریت دشمنی داری ما که هر کاری کردیم نتونستیم از خوندش لذت ببریم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد