جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه ، اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خودش به سراغ تو خواهد.
جوان به امید رسیدن به معشوق ، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد. به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت.
روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد ، احوال وی را جویا شد و دانست که جوان ، بنده ای با اخلاص از بندگان خداست. در همان جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند. جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد .
همین که پادشاه از آن مکان دور شد ، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نا معلوم رفت. ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جست و جوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم را بداند. بعد از مدتها جستجو او را یافت. گفت: (( تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آنگونه بی قرار بودی ، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و ازدواج با دخترش را از تو خواست ، از آن فرار کردی؟ ))
جوان گفت: (( اگر آن بندگی دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود ، پادشاهی را به در خانه ام آورد ، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانه خویش نبینم؟ ))
از آنجا که امام جواد علیهالسلام در کودکی به منصب امامت رسید، طبعاً اولین پرسش در هنگام مطالعه زندگی ایشان آن است که چگونه یک نوجوان میتواند مسئولیت حساس و سنگین پیشوایی مسلمانان را بر عهده بگیرد؟ در پاسخ این سؤال باید گفت: اگرچه دوران شکوفایی عقل و جسم انسان حد و مرز خاصی دارد که با رسیدن آن زمان، جسم و روان به حد کمال میرسند، ولی چه مانعی دارد که خداوند حکیم برای مصالحی این دوران را برای بعضی از بندگان خاص خود کوتاه ساخته و در سالهای کمتری خلاصه کند؟ در تاریخ بشر نیز همواره انسانهایی بودهاند که در پرتو لطف و عنایت خاصی که از سوی خالق جهان به آنان شده، در کودکی به مقام پیشوایی و رهبری امتی نائل شدهاند. در قرآن کریم داستان اعطای رسالت به حضرت یحیی علیهالسلام در کودکی(1) و سخن گفتن و پیامبری حضرت عیسی در گاهواره شاهدی بر این معناست.(2)
بدون تردید، امامت اعجازآمیز امام جواد علیهالسلام جز با اتصال آن امام به منبع سرشار علم الهی شدنی نیست. این امر مبتنی بر بنیادهای پوشیده و غیبی جهان است. آن کس که بتواند در چنین سن و سالی رهبری قومی را که در سرزمینهای دور و نزدیک گسترده بودند، عهدهدار شود و در برابر تهاجم انبوه دشمنان از پای نلغزد و پایدار بماند، هالهای از الهام غیبی را بر گرد وجود خویش دارد. همین امر بود که بر ایمان پیروان آن حضرت به مفهوم سترگ امامت میافزود و گامهایشان را در طریق اطاعت از آن امام همام راسختر میکرد.
عهدهداری رهبری در خردسالی، نخستین بار درباره امام جواد علیه السلام تحقق یافت. سن کم آن حضرت حتی عدهای از شیعیان را درباره مسأله امامت به تردید انداخته بود. این امر از یک سو و رواج و رونق بسیاری از مکتبهای فکری که حمایت مادی و معنوی حکومت وقت را نیز به همراه داشتند و این امر با عقل ظاهربین آنان توجیه شدنی نبود، از سوی دیگر، باعث شد که پیوسته سؤالات سخت و پیچیده از محضر امام جواد علیهالسلام مطرح شود و آن حضرت را در میدان مناظرات علمی با بزرگان و دانایان بیازمایند. اما امام جواد علیه السلام در پرتو علم امامت در همه این بحثها و مناظرات علمی با پاسخهای قاطع و روشنگر، هرگونه شک و تردید را درباره پیشوایی خود از بین برد و امامت خود و نیز اصل امامت را تثبیت کرد. به همین دلیل بعد از او در دوران امامت حضرت هادی علیه السلام (که او نیز در کودکی به امامت رسید) این موضوع، مشکلی ایجاد نکرد؛ چرا که برای همه روشن شده بود که خردسالی دخالتی در برخورداری از این منصب خدایی ندارد. (4)
برخی مال و منال، و گروهی نسب و نژاد را شرافت میدانند. پارهای از مردم به جمال، برخی به ریاست و سرانجام عدهای نیز به گذشتههای دور خویش میبالند. اما در منطق امام جواد علیهالسلام شرافت واقعی و اصالت از آن دانشی است که زینتبخش فرد میگردد و بزرگواری و عظمت تنها با کسب فضایل روحی و معنوی حاصل میشود.
امام جواد علیهالسلام از مدینه میآمد و اینک در شهر کوفه، مردم به استقبالش آمده بودند. در هنگام نماز، برای آن حضرت کوزهای آب آوردند تا در کنار درخت خشکیده خرمایی وضو بگیرند و نماز را به جماعت اقامه کنند. بعد از نماز، مردم به هنگام خروج از مسجد، آن درخت خشک شده خرما را سرسبز و پر میوه دیدند و از خرمای آن خوردند و از لذیذی و شیرینی آن خرما شگفت زده شدند. (5)
گاه انسانهایی در اوج نیاز، به مقام بینیازی از دیگران میرسند و گاه از آن سوی مردمانی که غرق در ثروت و نعمتند، همچنان دست طلب و چشم طمع به مال دنیا دارند. اینان کاسههای گدایی خویش را به نزد صاحبان جاه و جلال دنیا میبرند و غافلند که آنان خود نیازمند و زوالپذیرند؛ چرا که به گفته سعدی:
درویش و غنی بنده این خاک درند آنان که غنیترند؛ محتاجترند
تنها امید حقیقی که هرگز رنگ فنا و زوال نپذیرد، بارگاه قدس خداوندی است و هر که به این سرچشمه غنی اعتماد کند نه تنها محتاج این و آن نخواهد بود که حتی محبوب خلق و خدا میشود. این همان معنای سخن امام جواد علیهالسلام است که میفرمایند: «فردی که تنها تکیهگاهش پروردگار باشد به غنای واقعی میرسد و دیگران نیازمند او میشوند و آن کس که تقوا پیشه خود سازد، محبوب مردمان میشود.» (6)
برخی مال و منال، و گروهی نسب و نژاد را شرافت میدانند. پارهای از مردم به جمال، برخی به ریاست و سرانجام عدهای نیز به گذشتههای دور خویش میبالند. اما در منطق امام جواد علیهالسلام شرافت واقعی و اصالت از آن دانشی است که زینتبخش فرد میگردد و بزرگواری و عظمت تنها با کسب فضایل روحی و معنوی حاصل میشود. آن امام همام در این باره میفرمایند: «شریف واقعی فردی است که با شرافت دانش آراسته گردد و سیادت و بزرگواری حقیقی از آن کسی است که راه تقوا و خداشناسی پیش گیرد.»(7)
سخن هر فرد معیار عقل و میزان درک و فهم اوست. با سخن گفتن، زوایای ضمیر انسان روشن میشود، پس چه بهتر که انسان با گزیدهگویی و کمگویی و دقت و تأمل در سخنان خویش تن و روان خود را از لغزشها و آسیبها مصون بدارد؛ زیرا زبان است که رازهای آدمی را فاش ساخته، سرّ نهان او را آشکار میسازد. امام جواد در بیان اهمیت مراقبت از زبان و گفتار چنین میفرمایند: «(شخصیت) آدمی در زیر زبان خود پنهان است.» (8)
پینوشتها:
1. مریم: 12.
2. همان، آیات 30 ـ 32.
3. سیره پیشوایان، ص 535 .
4. همان، ص 543.
5. داستانهایی از امام کاظم و امام جواد علیهماالسلام، ص 149 (با تصرف)/ اصول کافی، ج 2، ص 421 .
6. نورالاصبار، ص 220.
7. الفصول المهمه، ص 257.
منبع:
مجله دیدار آشنا، ش 60، عبدالله نیازی .
من صبورم اما...
بخدا دست خودم نیست اگر می رنجم
یا اگر شادی زیبای تو را به غم غربت چشمان تو می بندم
من صبورم اما...
چقدر با همه عاشقیم محزونم!
و به یاد همه خاطره های گل سرخ مثل یک شبنم افتاده زغم مغمومم
من صبورم اما...
بی دلیل از قفس کهنه شب می ترسم
بی دلیل از همه تیرگی تلخ غروب و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند
من صبورم اما...
آه... این بغض گران صبر چه میداند چیست؟؟؟؟
سلام....
امروز اومدم تا از بعضی ها براتون بگم...
بخون تا بعضی از آدمای دور و برت رو بهتر
بشناسی و شاید هم خودت رو...!!!!
بعضیها شعرشان سپید است، دلشان سیاه،
بعضیها شعرشان کهنه است، فکرشان نو،
بعضیها شعرشان نو است، فکرشان کهنه،
بعضیها یک عمر زندگی میکنند برای رسیدن به زندگی،
بعضیها زمینها را از خدا مجانی میگیرند و به بندگان خدا گران میفروشند.
بعضیها حمال کتابند،
بعضیها بقال کتابند،
بعضیها انباردارکتابند،
بعضیها کلکسیونر کتابند
بعضیها قیمتشان به لباسشان است، بعضی به کیفشان و بعضی به کارشان،
بعضیها اصلا قیمتی ندارند،
بعضیها به درد آلبوم میخورند،
بعضیها را باید قاب گرفت،
بعضیها را باید بایگانی کرد،
بعضیها را باید به آب انداخت،
بعضیها هزار لایه دارند
بعضیها ارزششان به حساب بانکیشان است،
بعضیها همرنگ جماعت میشوند ولی همفکر جماعت نه،
بعضیها را همیشه در بانکها میبینی یا در بنگاهها.
بعضیها در حسرت پول همیشه مریضند،
بعضیها برای حفظ پول همیشه بیخوابند،
بعضیها برای دیدن پول همیشه میخوابند،
بعضیها برای پول همه کاره میشوند.
بعضیها نان نامشان را میخورند،
بعضیها نان جوانیشان را میخورند،
بعضیها نان موی سفیدشان را میخورند،
بعضیها نان پدرانشان را میخورند،
بعضیها نان خشک و خالی میخورند،
بعضیها اصلا نان نمیخورند،
بعضیها با گلها صحبت میکنند،
بعضیها با ستارهها رابطه دارند.
بعضیها صدای آب را ترجمه میکنند.
بعضیها صدای ملائک را میشنوند.
بعضیها صدای دل خود را هم نمیشنوند.
بعضیها حتی زحمت فکرکردن را به خود نمیدهند.
بعضیها در تلاشند که بیتفاوت باشند.
بعضیها فکر میکنند چون صدایشان از بقیه بلندتر است، حق با آنهاست.
بعضیها فکر میکنند وقتی بلندتر حرف بزنند، حق با آنهاست.
بعضیها برای سیگار کشیدنشان همه جا را ملک خصوصی خود میدانند.
بعضیها فکر میکنند پول مغز میآورد و بی پولی بی مغزی.
بعضیها برای رسیدن به زندگی راحت، عمری زجر میکشند.
بعضیها ابتذال را با روشنفکری اشتباه میگیرند.
بعضیاز شاعران برای ماندگار شدن چه زجرها که نمیکشند.
بعضیها یک درجه تند زندگی میکنند، بعضیها یک درجه کند.
هیچکس بیدرجه نیست.
بعضیها حتی در تابستان هم سرما میخورند.
بعضیها در تمام زندگیشان نقش بازی میکنند.
بعضی از آدمها فاصلة پیوندشان مانند پل است، بعضی مانند طناب و بعضی مانند نخ.
بعضیها دنیایشان به اندازه یک محله است، بعضی به اندازه یک شهر،
بعضی به اندازه کرة زمین و بعضی به وسعت کل هستی.
بعضیها به پز میگویند پرستیژ
بعضیها خیلی جور های مختلف هستند .
آیا شما هم از این بعضی ها هستید ؟؟