درمیان تمنای دیدگانم
پی چاره ای می گردم
تا ماه اشکهایم

ر سکوت این شب بی ستاره
در را نبیند
لرزش نا خواسته چشمانم
دلم را به گریه وا می دارد
صدای اعتراض ماه بلند می شود
گویی تنها اوست که قصه تکراری چشمانم را می بیند
آری... قصه ای تلخ در اعماق این دنیای شیرین...................