درمیان تمنای دیدگانم
پی چاره ای می گردم
تا ماه اشکهایم
ر سکوت این شب بی ستاره
در را نبیند
لرزش نا خواسته چشمانم
دلم را به گریه وا می دارد
صدای اعتراض ماه بلند می شود
گویی تنها اوست که قصه تکراری چشمانم را می بیند
آری... قصه ای تلخ در اعماق این دنیای شیرین...................
اتاق تاریکست
در این سیاهی شب
صدای بغض گرفته ای می آید
ساز هم تنهاست.........
تنهاست چون من و تو.........
من و توئی در آرزوی هم
ماییم جان گرفته از من و تو
و مائی که تنهائی را خواهیم شکست!
آری ما دیگر تنها نخواهیم بود
مثل ساز تنها در سیاهی شب.......!
من سازم و تو شعر........
و ما دیگر ترانه ایم
آری ما تنها نیستیم و تا ابد..........
ما خواهیم ماند...........
سلام
بهتون خوش امد میگم
مطالبتون خوب بود..
التماس دعا